هو اللطیف

انیس عزیزم. از دیدن نامۀ پرمهرت که آیینه دل مهربانت بود به حدی شکفته شدم که خدا عالم است و به قاعدۀ چند سال جوانتر شدم. نمی دانی نوشته هایت چه لطافتی به جانم می بخشد. اما چه می شود کرد که فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت. نمی دانم چه حکمتی است که آدمیزاد پاری وقتها از سنگ سخت تر و گاهی از چینی نازکتر می شود.

تصدقت شوم. دیروز نزدیک صلاه مغرب حالمان گرفته بود عینهو آسمان ابری این روزها دلمان هوای باریدن داشت با دل محزون چند بیت شعر فی البداهه به ذهنمان رسید که به یاد شما سرودیم و اینجا برایتان تحریر می کنیم البته شعر بداهه است و خالی از مطایبه و طنزی نیست

آتش زده ای بر دل و جان دختر حاجی  با آن لب و دندان و دهان دختر حاجی

ای موفری غنچه دهان فتنۀ خلقی      جمعی به تو دائم نگران دختر حاجی

از قیمت تو کم نشود هر چه بگویند   اغیار چنین یا که چنان دختر حاجی

یک عده اسیر خط و خالند ولیکن      ما عاشق آن راز نهان دختر حاجی

این اشک که رفته است از این چشم چه ارزد   در حسرت آن فتنۀ جان دختر حاجی

پریشب از طلعت شنیدم که مهندس ممالک رییس بلدیه با شازده پسرش برای دست بوسی خدمت رسیده و کله قند و شال و ترمه و سرخاب سفیداب آورده اند. ظاهرا حضرت والا قصد دارند با این وصلت مبارک کلکسیون افتخارات خانوادگی شان را تکمیل کنند. چون از طرف شما خاطرمان جمع و دلمان بود در ظاهر به روی مبارک نیاوردیم اما یک لحظه دلمان آشوب شد دور از چشم والده به بهانۀ دست به آب از اتاق زدیم بیرون و رفتیم دور حوض قنبرک زدیم و تا نصف شب ته جعبه سیگار را درآوردیم. علی مانقل اخوی گرامی هم پربدش نمی آید از این نمد کلاهی برای خودش بدوزد و سری در میان سرها درآورد. خدا عالم است. البت حق هم دارد. انیس جان من این جماعت نورسیده را خوب می شناسم و تو البت بهتر می شناسی. این حرامیان همان طایفۀ نوکیسه و تازه به دوران رسیده ای هستند که در عهد سلسلۀ شاهنشاهی سابق در کوچه های پامنار و بازار سیداسماعیل حلبی نفط روی چهارچرخه می گرداندند یا در اطراف کوره پزخانه ها غاز و گوسفند می چراندند حالیه از بد حادثه و برکت دلالی و کارچاق کنی به نان و نوایی رسیده و از بی اعتباری روزگار و بی قانونی این دیار و بادمجان دور قاب چیدن و جانماز آب کشیدن به مال و منالی رسیده و آلاف و الوفی به هم زده اند و تخم و ترکه شان را چپ و راست به فرنگ می فرستند تا مبادا در این مملکت طاعون بگیرند یا پوستشان چروک شود. الهی رضا بقضائک. خدایا ما که به همه گفته ایم خدای ما بزرگ است تو دیگر خود دانی.

از وقایع قابل ذکر اینکه هرچقدر به والده می گوییم مادربلاکشیدۀ من مادر عزیزم اینقدر پاپیچ ما نشو به پیر به پیغمبر ما حالمان خوب است ما می توانیم گلیم کهنه مان را از آب بیرون بکشیم به خرجش نمی رود. یا پای سجاده متصل برایمان نذر و نیاز می کند یا پای سماور لاینقطع برایمان مثنوی می خواند و به جانمان غر می زند.

الهی بمیرم برایت ننه جان. شما طایفۀ زن جماعت هم در این مملکت یک روز خوش ندیدید و یک جرعه آب خوش از گلویتان پایین نرفت. علی الدوام یا پای کرسی برای آمیرز عبدالطمع ها و آشیخ عبدالرزاق ها پاشویه می کردید و آبگوشت و استانبولی بار می گذاشتید و بساط عیش و خدمت رسانی شب جمعه شان را فراهم می کردید یا جنازه های جگرگوشه هایتان را از معرکه های تیر و تفنگ بازی سرداران و سفاکان تاریخ از عصر داریوش تا امروز جمع می کردید و مرهم تخم مرغ و زرچوبه بر روی جراحتشان می گذاشتید و یا سال دوازده ماه کلهم اجمعین غصه دختران دم بخت و پسران پاپتی و بی پولتان را می خوردید که نکند سیاه بخت بشوند و روی دست تان باد کنند وعلیل و ذلیل بمانند و فی النهایه با هزار قسم درد و مرض از دار دنیا غزل خداحافظی را می خواندید. خدایا عظمتت را شکر. باغ به این بزرگی غوره نصیب ما شد.

انیس عزیزم از دیگر وقایع اتفاقیه اینکه دیوان غزلمان را مدتی است به مطبعه سپرده ایم تا اگر خدا بخواهد و آسمان نتپد و بلیات و حوادث مهلت بدهد به زودی به زیور طبع آراسته گردد و چشممان به جمالش روشن شود.

زیاده مصدع نمی شوم غرض عرض ادب بود و آرزوی آرامش و خوشبختی برای وجود نازنینت

دارالخلافه طهران مورخه بیست و دوم ربیع الثانی یکهزار و چهارصدوچهل و یک

 


هوالمونس 


انیس قربان دل رحیم و سر پرشور و شیدایت بشود که کوکب هفت آسمان ت و کیاست و شعر و فرهنگ و ادب و عاطفه اید. الحق که در هر فقره از فضل و هنر یدبیضا دارید و در نظم و نثر معجزه می کنید ما البت به صلابت و مهارت شما نمیتوانیم چیز بنویسیم و دردهای کپک زده ی این دل وامانده را به قلم بیاوریم. اظهار وجود مقابل شما پنداری جولان مگسی در برابر سیمرغ است. همین که بنده نوازی می فرمایید و یادی از این دلسوخته می کنید مایه مباهات و خوشوقتی است. من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم کاغذتان رسید و مرقومه شریفه زیارت شد و مایه تسلی و تشفی خاطرمان گردید. هر چند جنابتان از مرارت روزگار و جفای اغیار شکوه و گلایه فرموده بودید اما با همه تلخکامی ها باز وجود نازنینتان مایه طراوت و مسرت خاطر است و اقل کم نامه تان باعث خوشحالی دو کمینه از بندگان خدا گردید اول باعث شادی دل ماه منیر عیال کبلایی شد که کاغذتان را آورد و دو قران مشتلق از ما گرفت و دوم اسباب شادی و طرب این ضعیفۀ محزون و عزلت نشین شد و نامه تان را سرمه چشممان کردیم. هر کس نداند این کمینه خوب می دانم که شما هم در بداقبالی و کم طالعی دست کم از ما ندارید و گویا گلیم بختمان را با جوهر سیاه آغشته اند. نه فن بیان و بنانتان صنار عایدی برایتان داشته و نه هنرهای عدیده ای که دارید در چشم عوام کالانعام به مقدار نیم سیر زیره و یک بست تریاک هرات ارزش و اعتبار داشته است و نه شاه و ملیجکانش برای آن ارج و بهایی قائلند. اما منیم عشقیم چوخ داریخما تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس. کمینه خوب می دانم که چه روزگار بی مروتی است. خاصه که مملکت به سبزۀ مشروطه و استبداد و عربده کشی های قوم یأجوج و مأجوج و الواط چاله میدان هم آراسته شد. گیرم که حالیه نام و نشانی خود را به اصولگرایی و اصلاح طلبی و چپ و راست هم تغییر داده باشند اما چه توفیری می کند آش همان آش است و کاسه همان. سرنوشت محتومی است که از لوح محفوظ روی پیشانی این ملک و ملت نوشته اند. اگر کسی نداند در این بلاد فخیمه چه خبر است نسوان جماعت که به ناقص العقلی موسوم اند به نحو اتم و اکمل واقفند که چه روزگار غریب و محنت باری است. ما که سوگلی و نورچشمی حضرت والد بودیم واعیان زاده بودیم و مرحوم ابوی محتشم و صاحب کمال بود به این قسم از بداقبالی افتاده و زاویه نشین شده ایم تا چه رسد به اطفال و دخترکان رعیت جماعت بی‌مقدار  که نه سر پیازند نه ته پیاز همیشه هشتشان گرو نهشان و عقلشان به چشمشان است و دینشان معجونی از خرافات خرمقدسان و رندان نالوطی تر از خودشان. عزیزم مثلا می خواستیم از عشق بنویسیم و دل را به عطر و رایحه عشق بسپاریم ببین از کجا به کجا کشید و چگونه عنان قلم از دستمان رفت. ما اگر سنگ صبور برای هم نباشیم چه کنیم منینم عزیز جانیم هر نه اولار اولسون ما همین که دلمان به هوای شما می تپد دنیا برایمان بهشت برین است.  الباقی حرفها نسیه است. به قول ابوی مرحوم، ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بیحاصلی و بی ثمری بود. عزیز دلم سخن کوتاه می کنم که گفته اند حدیث آرزومندی به صد دفتر نمی گنجد
انیس فدایت شود زیاده عرضی نیست الا آرزوی سعادت و سلامت برای جنابتان

دارالخلافه طهران چهاردهم ربیع الثانی یکهزار و چهارصد و چهل و یک هجری 


هوالحبیب

سلام انیس جان. حالت چطور است؟ اگر از احوالات این کمترین خواسته باشی ملالی نیست الا این عشق بی مروت که دارد پیرمان می کند. این روزها هیچ رقم حالمان خوش نیست.  پنداری از در و دیوار سنگ فتنه می بارد. 

می دانی انیس جان؟ یحتمل که این هم از خوش اقبالی ما است که به حکم ضرورت معاش هر روز مجبوریم با هزار قسم آدم جلنبر و بی خاصیت اره بدهیم و تیشه بگیریم و ناز و کرشمه های تازه به دوران رسیده های عهد قجری را تحمل کنیم تا یومیه سرمان با این قسم خزعبلات گرم باشد وگرنه از درد فراق تو تا به حال هزار بار کفن پوسانده بودیم.

انیس عزیزم. به جان عزیزت این چهار صباح عمر نکبتی اگر بدون فکر و ذکر تو می خواهد بگذرد می خواهم که نباشد و نگذرد علی الخصوص در این غوغای مشروطه و استبداد که سی چهل سال است سرجهازمان شده است. خر تب می کند از این همه غصه و دلشوره های جور به جور و دیدن این همه امیر و وزیر و مستشار و مستوفی بی لیاقت. اگر درد دوری و فراق تو دق مرگمان نکند حکما این ت بی پدر دخلمان را می آورد.

دیگر از کجا بگویم؟ از دعواهای حیدری و نعمتی که در سر هر چارسوق در دنیای مجازی لاینقطع سوهان به روحمان می کشد یا از نامهربانی ها و طعن و کنایه های نارفیقان و گرانی ارزاق و نفط و ذغال و قند و شکر و تنباکو و از همه بدتر بی پولی و نداری که قوزبالاقوز شده است؟

این محنتی که می کشم از تنگی قفس      کفران نعمتی است که در باغ کرده ام

سابق بر این گاهی دلمان را با گفتن شعر و غزلی خوش می کردیم و قدری آراممان می کرد اما حالیه دیگر آن هم افاقه نمی کند. شده است عین حب و جوشانده های آمیز نصرالله حکیم باشی که بود و نبودشان علی السویه است.

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، والده هم چند روز است متصل برای مان روضه می خواند که از خر شیطان بیاییم پایین و دست از هرزه گردی برداریم و آستین بالا بزنیم و جراحت فراق و عزلت را علاجی بکنیم. می گوید این انیس دیگر انیس تو نیست. از نشستن و حسرت خوردن و آه و ناله بلغور کردن که برای کسی آب و نان نمی شود. چهار صباح دیگر که مویت سفید شد و دندانهایت ریخت دیگر کسی برایت تره هم خرد نمی کند و تو می مانی و یک قلیان و قلمدان و دوات فکسنی و چند شعر بند تنبانی که آن هم در عصر اینترنت و شبکه های مجازی حکم شیشکی بستن برای لوطی جماعت را دارد و به درد عمه جان خلد آشیانت می خورد.

البت طفلکی پر بدک هم نمی گوید اما این دل وامانده که دل نیست. عذاب الیم است. بلاتشبیه شده است عین اطفال ریغوی خانباجی که هی بهانه می گیرد و اطوار می ریزد. آخر آدم باید دلش باشد یا نه؟ این دل وامانده ما را که سمساری به نیم ذرع کرباس کهنه هم نمی خرد به درد کی می خورد؟ دست کی را بگیریم بیاوریم در این ماتم سرا؟بیاید که چه بشود؟ که به او بگوییم خیر سرمان شاعریم و شعر و داستان تحریر می کنیم؟ خدا را خوش می آید؟ می دانی انیس جان؟ خدا نکند آدم از اسب بیفتد. آدم وقتی ذلیل شد روز روشن هم راهش را گم می کند و آخرالامر بارکش غول بیابان می شود آن هم در این روزگار وانفسا که عجالتا این دست به آن دست رحم نمی کند. در دوره ای که دسته های اوباش و قطاع الطریق در روز روشن جلوی چشم امنیه و عدلیه خلق الله را می کنند و با دلالی و رانتخواری پول روی پول انبار می کنند و به ریش خلق الله می خندند آیا نسوان جماعت با آن همه چسان فسانشان قبای اطلسی این نوکیسه های خرپول را ول می کنند به دامن آسمان جل یک لاقبایی مثل من دخیل ببندند؟ نه، نمی شود. انیس جان. نمی شود.

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

خدانگهدارعزیزم دوستت دارم


مثل خر کار کردن (کارکردن خر خوردن یابو)

یکی از اصطلاحات رایج و ضرب المثلهای غلط در زبان فارسی همین جملۀ «مثل خر کار کردن» است. از آنجا که این ملت از قدیم با کارکردن مشکل داشته است و به علت نهادینه شدن تنبلی و پرخوری در فرهنگ ما متاسفانه کار کردن نه تنها مستحسن و نیکو شمرده نمی شود بلکه انسانهای کاری را به خریت متصف می کنیم. جالب است که اگر در جامعۀ ما کسی مجبور باشد زیاد کار کند خودش هم خودش را خر می نامد و می گوید مثل خر دارم کار می کنم. یعنی ذاتا و به طور اتوماتیک پذیرفته ایم که نباید زیاد کار کنیم و هرکس زیاد کار کند خراست.

وقتی که در زبان یک ملتی چنین مثلها و اصطلاحاتی رایج است باید گفت بر او نمرده به فتوای من نماز کنید. این ملت تا ابد خوار و ذلیل و بی شعور باقی خواهد ماند و از حقایق عالم چیزی جز خور و خواب و خشم و شهوت نخواهد فهمید. یکی از علل عقب ماندگی بسیاری از ملتها و از جمله ملت ما همین نوع نگاه ما به کارکردن و تلاش کردن است و برای همین است که دلالی و زبان بازی در این کشور اینهمه درآمد و اعتبار و حرمت دارد. آنقدر کار کردن در بین ما مذموم و ناخوشایند است که وقتی به بچه های خود می خواهیم نصیحت کنیم به آنها می گوییم بچه جان برو درس بخوان تا مجبور نشوی عین خر کار کنی و مثل من عمله باشی.

هرچند اصطلاحاتی مثل «کار کردن عار نیست» و «برو کار میکن مگو چیست کار» هم داریم ولی آنها ظاهرا در فرهنگ ما بیشتر دکوری است و نه واقعی. اعتقاد اکثر مردم این است که باید زود زود و بدون کار کردن به همه جا رسید و بار خود را بست.

امید که روزی شاهد چنین افکار پست و زبونی در بین این ملت نباشیم.


چرا مداحان و بازیگران و ورزشکاران فکر می کنند تافتۀ جدابافته اند؟

عصر ایران؛ مصطفی داننده

رضوی مدیر هیئت انصارالمحسن قم می‌گوید:« متاسفانه مداحان امروزی، تبلیغ ساعت می‌کنند و ساعتی را که به دست دارند، در جلسه هیئت چند مرتبه به وضوح نمایش می‌دهند تا مردم از این بِرند کنند!
مداحانی داریم که قبل از حضور در مراسم اعلام می‌کنند، اگر نوحه سبک «زمینه» بخواند ۵ میلیون تومان، «واحد» هم کنار «زمینه» بخواند ۱۰ میلیون تومان و «شور» هم بخواند ۲۰ میلیون تومان پول باید پرداخت شود. به این آقایان می‌گویند: مداح آپشن‌دار»
حرف‌های رییس هیئت در قم، دردِ دل است. دردِ دل از کسانی که به نام دین و امام حسین، به آلاف و الوف خود می‌رسند. کسانی که آنقدر جدی گرفته شده‌اند که فکر می‌کنند علامه دهر هستند. برخی از آنها حتی در جایگاه صدور فتوا هم قرار می‌گیرند.
وجه تمایز یک مداح با دیگر افراد جلسه امام حسین در چیست؟ مداح صدای خوبی دارد که دیگران از آن بهره نبرده‌اند و به این واسطه او تبدیل به اجرا کننده مراسم می‌شود و دیگران گریه کن و . در کجای فقه اسلامی آمده است صدای خوب مجوز اجتهاد در امور مذهبی و ی است؟مداحان را به تلویزیون دعوت کردیم از آنها در مورد همه چیز پرسیدم و اجازه دادیم آنها در مورد همه مسائل حرف بزنند، که مداحان تصور کردند که تافته‌ای جدا بافته در دستگاه امام حسین هستند.
وقتی مراسم مذهبی برگزار می‌شود و نام مداح  حالا چه معروف و چه غیر مشهور سه برابر نام سخنران زده می‌شود، باید هم انتظار داشت، آنها تصور کنند از همه بالاتر هستند.
این نگاه فقط در مورد مداحان وجود ندارد. ما با بازیگران، خوانندگان و ورزشکاران هم همین رفتار را داشتیم. در برنامه‌های تلویزیونی به گونه‌ای از آنها سوال شد که برخی از این افراد تصور کردند که دانشمند یا فیلسوف هستند و می‌توانند در مورد تمام کائنات حرف بزنند.
برای اینکه این معنا را بیشتر درک کنید به گفت‌وگوهایی که چندی پیش شبکه افق با چند مداح انجام داد یا مصاحبه‌هایی شبکه‌های مختلف با هنرمندان و ورزشکاران انجام می‌دهند را ببیند تا متوجه شوید چرا مداحان و هنرمندان خود را تافته جدا بافته می‌دانند.
وقتی در شب عید نوروز که بهترین و پربیننده ترین زمان صداوسیما است، تریبون را فقط در اختیار این افراد قرار می‌دهیم و از آنها در مورد همه چیز می‌پرسیم، اگر  دچار توهم خود بزرگ بینی نشوند باید تعجب کرد.
از مداح باید در مورد کارش و چگونگی اجرای مراسم پرسید. از بازیگر در مورد نقشی که بازی کرده است و از ورزشکار در مورد جامی که گرفته است. حرف زدن در مورد اقتصاد، ت، فرهنگ و مسائل اجتماعی را به اهالی فن بسپاریم تا حداقل مردمانی که پای تلویزیون نشسته‌اند، حرف‌های خوب و درست بشنوند.
وقتی افراد را باد می‌کنیم باید انتظار این داستان‌ها را هم داشته باشیم.


به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است


یکی از ضرب المثلهای مخرب و منفی گرایانه در فرهنگ ما ایرانیان همین ضرب المثل است :«هر جا بری این آسمون یه رنگه» یا «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است»
من نمی دانم آیا در فرهنگهای دیگر هم چنین ضرب المثلی یا معادل آن وجود دارد یا خیر اما در ایران ما چنین مثلی متاسفانه داریم و هر روز هم به آن استناد می کنیم. این مثل معروف آنقدر منفی گرایانه و بی معنی است  که اگر بخواهی کسی را ناامید کنی یا شانه از زیر بار مسئولیت خالی کنی و یا خیال خودت را راحت کنی و تنبلی خودت را توجیه کنی، هیچ سخن و استدلالی بهتر از این ضرب المثل نمی توان یافت. اصلا کسی که اولین بار این سخن را گفته است و در زبانها انداخته و آن را ضرب المثل کرده است آیا اینقدر درک و آگاهی نداشته است که بداند همۀ ما روی زمین زندگی می کنیم و روی زمین سفر می کنیم و با زمینیان نشست و برخاست و تعامل می کنیم دیگر چه ربطی به آسمان دارد که همه جا رنگش یکی باشد یا نباشد. اگر مقصود از این جمله کنایه و استعاره باشد باید کنایه یک نسبتی با مکنی عنه داشته باشد در حالی که زمین اصلا هیچ نسبتی با آسمان ندارد. تازه اگر همه جای دنیا یک رنگ باشد باید بگوییم به هرکجا که روی زمین همین رنگ است نه آسمان. زیرا ما در زمین زندگی می کنیم نه آسمان. علاوه بر اینکه این ضرب المثل مخالف نص صریح آیه قرآن است که می فرماید: ان ارض الله واسعه زمین خدا بزرگ است. چرا کوچ نمی کنید و در زمین خدا سفر نمی کنید؟

 همچنین این ضرب المثل مخالف عقل و منطق انسانی است. زیرا که وقتی انسانها در تنگنا قرار میگیرند معمولا از شهر و دیار خود فرار کرده و سعی می کنند وضع خود را بهبود بخشند و در جهت پیشرفت خودشان به مکانها و شهرهای دیگر بروند. بنابراین براساس این ضرب المثل غلط یک باور غلط و ناروایی در ما شکل گرفته است با این مضمون که هرکار کنی بیفایده است و هرکجا بروی بیفایده است و هرکاری بکنی بی ثمر است و هر چقدر تلاش کنی باز شکست می خوری.

جالب است که خیلی از شعرای به اصطلاح آوانگارد و خودمتشکر هم از این جور ضرب المثلها در اشعار خود به کار می برند و خیال می کنند خیلی چیز یاد خواننده داده اند و یا خواننده را مشعوف و مسرور کرده اند.
امید است که روزی فرهنگ ایران زمین از زیر سایۀ چنین باورها و مثلهایی بیرون بیاید و باورهای خود را اصلاح نماید قبل از آنکه دیر شود.
 


خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو


حقیقتا یکی از منفی ترین، ناصواب ترین و رسواترین ضرب المثلهایی که در فرهنگ ما وجود دارد و باور  و کنش های اجتماعی خیلی از مردم ما را شکل می دهد همین ضرب المثل «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» است.
این ضرب المثل می گوید هر کاری همه کردند تو هم بکن و خودت را رسوا و انگشت نما نکن. و بدینگونه است که هر عمل زشت و ناپسندی بلافاصله در بین مردم رواج پیدا کرده و همه کورکورانه از همدیگر تقلید کرده و هر عملی را بدون توجه به درستی یا نادرستی آن انجام می دهند و بدینوسیله کارهای زشت و ناصواب خود را طبق این ضرب المثل توجیه کرده و خود را از زشتی ها و پلشتی ها تبرئه می کنند. گویا از نظر مردم ما، انجام یک عمل یا تکرار یک عمل توسط دیگران باعث حقانیت آن عمل می شود. از طرف دیگر این ضرب المثل باعث شکل گیری باورهایی نظیر «همه همین کارو میکنن» و «همه جا همینطوره» و «از این حرفا گذشته» و «مردم چی میگن؟» و امثال آن می شود.  این در حالی است که این ضرب المثل دقیقا ضد آموزه های دینی و قرآنی است. زیرا قران می فرماید : بل اکثرهم لایعقلون. اکثر مردم تعقل و تفکر نمی کنند و غیر عاقلانه و نسنجیده رفتار می کنند. همچنین این ضرب المثل بر خلاف موازین علمی عقلی فلسفی و روانشناسی است. زیرا از نظر عقل و منطق، انجام عمل غلط و زشت توسط میلیونها انسان باعث نمی شود که آن عمل پسندیده گردد یا عمل حقی محسوب شود. 
این ضرب المثل همچنین مصداق کامل تقلید کردن از دیگران است و تقلید بدون دلیل و بدون منطق ، یکی از صفات زشت انسانی و دلیل ضعف شخصیتی و روحی روانی است. این گونه تقلید کردنها و همرنگ جماعت شدن ها در زمان مولانا هم گویا زیاد رایج بوده و همه به تقلیدهای کورکورانه عادت داشتند که مولانا می گوید
مرمرا تقلیدشان برباد داد
ای دوصد لعنت بر این تقلید باد   
در هر صورت تقلید و همرنگ جماعت شدن یکی از بدترین باورهای اجتماعی است که فرهنگ ما به آن آلوده است. اعتقاد به این ضرب المثل انسانها را از درون تهی و از نظر عقلی و اخلاقی پوچ و از نظر رفتاری منفورشان می کند. زیرا انجام عمل ناپسند صرفا با توسل به این ضرب المثل باعث گسترش ناهنجاری شده و همه را به ویروس مبتلا می کند.
به امید روزی که این ضرب المثل منسوخ شود و آنقدر مردم عقل و شعور پیدا کنند که هر کاری که جماعت کردند آنها نکنند. 
 


سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت گیر


یکی از ضرب المثلهای غلط و باورهای ناصواب که در فرهنگ ما وجود دارد این جملۀ مشهور است که می گوید: سخت نگیر زیرا که سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت گیر
این اصطلاح رایج که در ذهن ما به صورت منفی معنا شده و به باوری غلط و مصیبت بار تبدیل شده است از فرهنگ شاعرانۀ ما ایرانیان سرچشمه گرفته و از این بیت حافظ گرفته شده است:
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش      وز شما پنهان نشاید کرد سر می
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع     سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

 اصطلاح «سخت نگیر» نوعی برگردان عامیانۀ همین شعر حافظ است و معادل انگلیسی اش می شود تیک ایت ایزی(take it easy) و این اصطلاح تقریبا ورد زبان اغلب ماست و همه معتقدیم که در زندگی نباید زیاد سخت گرفت. 
اصطلاح «سخت نگرفتن» دو معنای متفاوت دارد ولی ما معمولا آن را با تنبلی و بی خیالی و بی دقتی و بیکاری و زیرسبیلی درکردن و به پشممان حساب نکردن اشتباه گرفته ایم. 
سخت نگرفتن یعنی این که در زندگی فردی و شخصی و در امور تشریفاتی و تجملی سخت نگیریم و تاسف نخوریم. سخت نگرفتن یعنی اینکه در بارۀ مشکلات و اتفاقاتی که در اختیار ما نیست و یا کنترلشان از اراده ما خارج است متاسف نباشیم و غمگین نباشیم. سخت نگرفتن یعنی اینکه در مورد فرصتهای از دست رفته و اتفاقاتی که در گذشته رخ داده اند تأسف نخوریم و خودخوری نکنیم. اما سخت نگرفتن معنایش این نیست که زمان حال را جدی نگیریم و در انجام وظایفمان سخت گیر نباشیم و تکالیفمان را به دقت انجام ندهیم. سخت نگیر معنایش این نیست که کارهای مردم را سرسری بگذرانیم و مسئولیت اشتباهاتمان را نپذیریم و همه چیز را با صلوات فرستادن ختم به خیر کنیم. سخت نگیر معنایش این نیست که وظایف اجتماعی و کارهای مردم را بدون دقت و سرسری انجام دهیم و در انجام کارهای اجتماعی و تکالیف جمعی کوتاهی کرده و خرابکاری هایمان را زیرسبیلی بگذرانیم و ضررهایی که به اجتماع زده ایم را به هیچ کجایمان حساب نکنیم. ما از این ضرب المثل گویا فقط معنای دوم آن را آموخته ایم و نه معنای اول آن را. 
 ما همیشه تأسف گذشته ها را می خوریم ولی زمان حال را اصلا جدی نمی گیریم. 
در کارهای جدی و پرفایده ابدا سخت نمی گیریم ولی در کارهای بیهوده و تشریفاتی به خودمان سخت می گیریم.
در انجام وظایف اجتماعی سخت نمی گیریم و به خودمان زحمت نمی دهیم ولی در کارهای فردی و تجملاتی به خودمان سخت می گیریم.
در انجام کارهای واجب به خودمان سخت نمی گیریم ولی در مستحبات سخت می گیریم.
و الی آخر. 

 


اینجی کُلِّش واس ماس ✅ مهران_مدیری و نویسندگان آثارش شاید مهم‌ترین خالقان آثار طنز تلویزیونی دو دهه اخیر ایران بوده‌اند. آن‌ها در شب‌های_برره اقتصادی تک‌محصولی (نخود)، اعتیاد به این اقتصاد (گَرد نخود)، توهم ناشی از آن (دیدن خُرزو خان)، منازعات بی‌حاصل و بی‌مبنای جناح‌های ی، افتتاح مضحک برخی طرح‌های عمرانی، محوریت یافتن پول (عبارت پول وَدِه) . و از همه بیشتر «تنهایی و در تبعید بودن عقل» (کیانوش استقرارزاده، رومه‌نگار تبعیدی) را به تصویر کشیدند.
حباب فیلتر چیست و آیا شما هم در حباب فیلتر گیر افتاده اید؟ اگر در تعدادی کانال و گروه مجازی عضو هستید که دائم عقاید و تعصبات شما را تایید می کند، احتمالا شما هم داخل "حباب فیلتر" گیر افتاده اید. واژه "حباب فیلتر" (filter bubble) نخستین بار توسط الی پاریزر( Eli Pariser)، فعال رسانه ای و کارآفرین آمریکایی در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. به این معنی که فقط مطالب و محتوایی به کاربران ارائه می‌شود که براساس رفتار‌های آنلاین قبلی آن‌ها می‌توان حدس زد مطابق میل‌شان باشد.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ماسک مو و ماسک صورت دالیم بزرگ ترین وبسایت دانلود NetEpic - یک مرجع همه فن حریف ولی رایگان برای همه ادبیاتکده -مسعودی دانلود فایل miziran .: تاسیان :. معرفی کالا