هو اللطیف

انیس عزیزم. از دیدن نامۀ پرمهرت که آیینه دل مهربانت بود به حدی شکفته شدم که خدا عالم است و به قاعدۀ چند سال جوانتر شدم. نمی دانی نوشته هایت چه لطافتی به جانم می بخشد. اما چه می شود کرد که فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت. نمی دانم چه حکمتی است که آدمیزاد پاری وقتها از سنگ سخت تر و گاهی از چینی نازکتر می شود.

تصدقت شوم. دیروز نزدیک صلاه مغرب حالمان گرفته بود عینهو آسمان ابری این روزها دلمان هوای باریدن داشت با دل محزون چند بیت شعر فی البداهه به ذهنمان رسید که به یاد شما سرودیم و اینجا برایتان تحریر می کنیم البته شعر بداهه است و خالی از مطایبه و طنزی نیست

آتش زده ای بر دل و جان دختر حاجی  با آن لب و دندان و دهان دختر حاجی

ای موفری غنچه دهان فتنۀ خلقی      جمعی به تو دائم نگران دختر حاجی

از قیمت تو کم نشود هر چه بگویند   اغیار چنین یا که چنان دختر حاجی

یک عده اسیر خط و خالند ولیکن      ما عاشق آن راز نهان دختر حاجی

این اشک که رفته است از این چشم چه ارزد   در حسرت آن فتنۀ جان دختر حاجی

پریشب از طلعت شنیدم که مهندس ممالک رییس بلدیه با شازده پسرش برای دست بوسی خدمت رسیده و کله قند و شال و ترمه و سرخاب سفیداب آورده اند. ظاهرا حضرت والا قصد دارند با این وصلت مبارک کلکسیون افتخارات خانوادگی شان را تکمیل کنند. چون از طرف شما خاطرمان جمع و دلمان بود در ظاهر به روی مبارک نیاوردیم اما یک لحظه دلمان آشوب شد دور از چشم والده به بهانۀ دست به آب از اتاق زدیم بیرون و رفتیم دور حوض قنبرک زدیم و تا نصف شب ته جعبه سیگار را درآوردیم. علی مانقل اخوی گرامی هم پربدش نمی آید از این نمد کلاهی برای خودش بدوزد و سری در میان سرها درآورد. خدا عالم است. البت حق هم دارد. انیس جان من این جماعت نورسیده را خوب می شناسم و تو البت بهتر می شناسی. این حرامیان همان طایفۀ نوکیسه و تازه به دوران رسیده ای هستند که در عهد سلسلۀ شاهنشاهی سابق در کوچه های پامنار و بازار سیداسماعیل حلبی نفط روی چهارچرخه می گرداندند یا در اطراف کوره پزخانه ها غاز و گوسفند می چراندند حالیه از بد حادثه و برکت دلالی و کارچاق کنی به نان و نوایی رسیده و از بی اعتباری روزگار و بی قانونی این دیار و بادمجان دور قاب چیدن و جانماز آب کشیدن به مال و منالی رسیده و آلاف و الوفی به هم زده اند و تخم و ترکه شان را چپ و راست به فرنگ می فرستند تا مبادا در این مملکت طاعون بگیرند یا پوستشان چروک شود. الهی رضا بقضائک. خدایا ما که به همه گفته ایم خدای ما بزرگ است تو دیگر خود دانی.

از وقایع قابل ذکر اینکه هرچقدر به والده می گوییم مادربلاکشیدۀ من مادر عزیزم اینقدر پاپیچ ما نشو به پیر به پیغمبر ما حالمان خوب است ما می توانیم گلیم کهنه مان را از آب بیرون بکشیم به خرجش نمی رود. یا پای سجاده متصل برایمان نذر و نیاز می کند یا پای سماور لاینقطع برایمان مثنوی می خواند و به جانمان غر می زند.

الهی بمیرم برایت ننه جان. شما طایفۀ زن جماعت هم در این مملکت یک روز خوش ندیدید و یک جرعه آب خوش از گلویتان پایین نرفت. علی الدوام یا پای کرسی برای آمیرز عبدالطمع ها و آشیخ عبدالرزاق ها پاشویه می کردید و آبگوشت و استانبولی بار می گذاشتید و بساط عیش و خدمت رسانی شب جمعه شان را فراهم می کردید یا جنازه های جگرگوشه هایتان را از معرکه های تیر و تفنگ بازی سرداران و سفاکان تاریخ از عصر داریوش تا امروز جمع می کردید و مرهم تخم مرغ و زرچوبه بر روی جراحتشان می گذاشتید و یا سال دوازده ماه کلهم اجمعین غصه دختران دم بخت و پسران پاپتی و بی پولتان را می خوردید که نکند سیاه بخت بشوند و روی دست تان باد کنند وعلیل و ذلیل بمانند و فی النهایه با هزار قسم درد و مرض از دار دنیا غزل خداحافظی را می خواندید. خدایا عظمتت را شکر. باغ به این بزرگی غوره نصیب ما شد.

انیس عزیزم از دیگر وقایع اتفاقیه اینکه دیوان غزلمان را مدتی است به مطبعه سپرده ایم تا اگر خدا بخواهد و آسمان نتپد و بلیات و حوادث مهلت بدهد به زودی به زیور طبع آراسته گردد و چشممان به جمالش روشن شود.

زیاده مصدع نمی شوم غرض عرض ادب بود و آرزوی آرامش و خوشبختی برای وجود نازنینت

دارالخلافه طهران مورخه بیست و دوم ربیع الثانی یکهزار و چهارصدوچهل و یک

 

دختر ,کردید ,رسیده ,دلمان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

استاد و مدرس ایمنی آتش نشانی گرمایش برودت پارس مرجع سمپ جی تی آی سن اندریاس آنلاین دستگاه تصفیه آب pardematin نصب تجهیزات هشداردهنده اعلام حریق گرمایش برودت پارس همه چی موجوده سایت مدرســه برتــر پنجشنبه ها با استاد